«ناامیدی احمقانه است. به عقیدهی من گناه هم هست. فکر گناه را نکن. آدمهایی هستند که مزد میگیرند و گناه میکنند، بگذار آنها فکرش را بکنند.»
داستان «پیرمرد و دریا» داستان مواجهی سانتیاگو با خودشه. پیرمرد ماهیگیری که بعد هشت و چهار روز کار بینتیجه بهدنبال جبران همهی این روزها است. این رمان هم بهنوعی روایتگر تلاش و ناامید نشدن و هم روایتگر طمع کردن میتونه باشه. خیلی از داستانها یک هدف مشخص دارن و میخوان یه درس -احتمالا- از پیش برنامهریزی شدهای رو به ما بدن.
اما «پیرمرد و دریا» ارنست همینگوی رو میشه با چند برداشت ذهنی دنبال کرد و با هر کدومش به یه نتیجهی منطقی رسید. این داستان رو تا الان دوباره خوندم و دو سه بار هم شده که بهش سر بزنم و یه بخشهایی رو که علامت زدم دوباره بخونم. نمیخوام چیزی از داستان رو لو بدم، هرچند که لو دادنش هم چیزی از جذابیت داستان کم نمیکنه، اما «پیرمرد و دریا» هم داستان شکار یه ماهی بزرگ و هم شکار خود سانتیاگو هست.
گفتگوهای ذهنی و کلامی پیرمرد با خودش، دریا، ماهیها و پرندهها واقعا جذابه. در عین سادگی متن، خیلی تعریفها و توصیفهای خلاقانهای توی داستان داریم که خوب فضاسازی میکنن. نگارش داستان طوریه که من خیلی دوست دارم ازش تقلید کنم. رمان «پیرمرد و دریا» رو با ترجمهی نجف دریابندری از نشر خوارزمی خوندم. بهگفتهی خیلی از کسایی که میشناسم این ترجمه بهترین ترجمهی این رمانه. اول کتاب هم یک مقدمهی نسبتا طولانی از همینگوی هست که این نویسنده رو با رمانهایی که نوشته خیلی جذاب به ما معرفی میکنه.
اگر میخواید یه رمان کوتاه بخونید و برید توی یه داستانی که میشه ازش چیزای مختلفی یاد گرفت، «پیرمرد و دریا» رو بخونید. برای من داستان با ارزشی بود و خیلی پیشنهادش میکنم.