یه تغییر بزرگ روی برنامههای اصلی، کلی تغییر کوچک جدید رو ایجاد کرد. کلی تغییری که برای اتفاق افتادن نیاز به انتخاب کردن، فکر کردن و برنامهریزی داشتن. یکی از مهارتهای من برنامهریزی و عدم اجرای اون برنامهس. به همین خاطر این برنامهریزی و فکر زیاد باعث عقب افتادن اون کارها شدن.
همه یه کارهایی دارن که باید انجام بدن تا برن سراغ انجام دادن یه کار دیگه. یه کار اصلی داشتم برای خودم و کلی کار ریز کنارش. همیشه اینطور بوده و میگن باید با اولویتبندی مدیریتشون کنی. مخالفتی با این حرفا ندارم ولی بعضی وقتا اینقدر تفکیک کارها و ارزشگذاری اونا آسون نیست. من توی یه همچین موقعیتی بودم و کارهای خودم رو کش دادم. کارهای اصلی من اینقدر طولانی شدن که بین دو راهی انتخاب سلامتی و یا تموم شدن کار گیر کردم!
من مشکلی با تو خونه بودن نداشتم و وقتی که دو سال پیش مجبور شدیم خونه بمونیم، ناراحتیای از این بابت نداشتم. ولی مثل اینکه وقتی همه مجبور باشن توی خونه باشن رو نمیپسندم! همه احتمالا این رو تجربه کرده باشن. تو خونه موندن همه رو خسته کرده. من همیشه کلی کار نکرده داشتم و این خستگی باعث شد کارهای نکردهم همینطور «نکرده» باقی بمونن.
ولی به هر حال زمانش گذشت و قطرهچکونی یه کار اصلی رو تموم کردم و وقتم برای فکر کردن آزاد شد. یه چیزی از توی سرم بیرون رفت که جا رو برای بقیه چیزها باز کرد. چند وقت پیش یادداشتی نوشتم در مورد راحت نویسی و تصمیم گرفته بودم که بیشتر بیام اینجا بنویسم. اینم یکی از اون برنامهریزیهایی بود که همین اول یادداشت بهشون اشاره کردم.
وقتی آدم فکر شلوغه و فکر جدید بیاد تو سرش، حسش مثل دستوپا زدن توی باتلاق میمونه. هرچی بیشتر به برنامهها فکر کنی، بیشتر انجامشون نمیدی! من اینطوری بودم و هنوز هم هستم. این چیزا باعث شده توی سن خیلی کم به فکر سفر کردن و زندگی توی طبیعت برای همیشه باشم. اون حس آرامش رو خیلی خیلی وقته که تجربه نکردم و شدیدا نیاز دارم.
حالا که دارم مینویسم این رو هم بگم که من کلا زیاد اغراق میکنم. همین جملهی بولد شده هم شاید اغراق باشه! ولی معمولا توی استفاده از «خیلی» و «زیاد» و… توی جملهها شاید زیادهروی کنم و واقعا شاید به اون شدت نباشن. ولی به هر حال هر طوری که باشه دلیل نمیشه که بگم همیشه همهچیز اوکیه و آرامش رو تجربه کردم. بگذریم 🙂
همین که الان دارم این یادداشت رو توی وبلاگم مینویسم یعنی یک سری چیزها تغییر کردن و حداقل یه بخشهایی از فکرام به نتیجه رسیدن یا مختومه شدن که فرصت برای فکر کردن به وبلاگ و نوشتن درمورد چیزای شخصی باز شده. امیدوارم همینطور بیشتر هم بشه. باید کارها تموم کرد. تیکها زد. درها رو بست.
تابستون ۱۴۰۰ تموم شده و آنچه گذشت چیزی بود که در توی پاراگرافهای بالا نوشتم. تابستون ۱۴۰۰ برای من مثل یک تمرین پلانک سه ماهه بود. پر از اذیت شدن و خستگی و کند شدن زمان در حین سختیها. زمانی که هم که استراحت میکردم یهو به خودم میومدم و میدیدم اسم ماه عوض شده.
حالا که دستم به نوشتن رفته دوست دارم همینطور نوشتن رو ادامه بدم. چقدر جالبه که شبا واقعا راحتتر مینویسم و با وجود خستگی زیاد، ذهنم برای نوشتن بازتره. واسه همین چیزاست که شبا رو دوست دارم. الان فهمیدم که نوشتن یادداشت بلاگ تو شب رو هم دوست دارم پس 🙂 آنچه گذشت من تموم شد ولی دستم هنوز روی کلیدهای کیبورد داره حرکت میکنه و این یادداشت طولانیتر میشه. تا اینجا هنوز دارید میخونید یادداشت من رو؟ اگر خوندید حتما بهم بگید لطفا. خوشحال میشم ❤