اسپویل داستان مهمه؟ | «چگونه» شد؟ یا «چی» شد؟

اسپویل کردن داستان

حتما براتون پیش اومده که یه دوستی درباره‌ی یک فیلم، رمان یا حتی بازی ویدیویی که شما اون رو هنوز تجربه نکردید، اطلاعات مهمی رو لو بده.

نه فقط دوستان بلکه خیلی از آدم‌ها در اینترنت هستن که انگار بابت اسپویل کردن اطلاعات حقوق می‌گیرن!

به‌نظر شما اسپویل شدن یا لو رفتن اطلاعات یک داستان چقدر اهمیت داره؟

اگر یکی آخر یک فیلم رو به‌شما لو بده، حاضر هستید بشینید و اون رو تماشا کنید؟

بزارید اینطوری بپرسم، اینکه یه داستان «چی» میشه آخرش برای شما مهم‌تره یا اینکه «چطوری» یا «چگونه» اتفاقی رخ میده؟

توی این یادداشت می‌خوام یکم در مورد اسپویل کردن صحبت کنم. خوشحال میشم بخونید و در پایان نظرتون رو هم برای من ارسال کنید.

اسپویل آخر داستان مثل دونستن مقصد سفر است؟

ساده‌ترین مثالی که میشه برای اسپویل کردن داستان زد، مثال سفر هست.

فرض کنید آخر داستان، یک شهر باشه. معمولا ما در مورد اون شهر اطلاعات داریم و یا از طریق دوستانی از ویژگی‌های اون آشنا شدیم. (درست مثل اینکه ویژگی‌های شهر رو کسی برامون اسپویل کرده باشه)

اما رفتن و در مسیر قرار گرفتن خودش یک لذت داره و به صورت شخصی دیدن و تجربه سفر به اون شهر هم یک لذت داره.

این یک نظره ولی شاید خیلی مناسب نباشه.

در واقع طبق این ایده، اسپویل کردن نباید تاثیری روی تجربه ما بزاره.

اما… فیلم‌ها، رمان‌ها و بازی‌هایی هستند که ممکنه المان‌های اصلی اونا همین گره‌های داستانی باشن که پیش از مواجه‌شون یکی برامون اونا رو باز کرده!

اینجا واقعا لذت می‌تونه از بین بره. لذت حل یک پازل یا معما و درگیر شدن مغز برای پیدا کردن راه‌حل جذابه. اگر بدونیم که چیه و چطور حل میشه، لذتی ازش نمی‌تونیم ببریم.

یک‌بار مصرف در برابر ارزش تکرار

خب از اینجا می‌خوام نظرم رو درباره اثرهایی (رمان/فیلم/بازی) که اسپویل کردن توشون مهمه بدم و بگم که اگر کل سوژه اثر و اهمیت اثر وابسته به اون گره داستانی هست که باید در طول مسیر بهش برسیم، اون اثر یک اثر یک‌بار مصرف هست.

چیزی که یک‌بار مصرف باشه قطعا ارزش کمی داره.

اما چیزایی یک‌بار مصرف هم مهم هستند و لازمه برخی اوقات ازشون استفاده کنیم. به همین خاطر به‌نظرم فیلم و رمانی و بازی که کل مسیرش ساخته شده که اون هیجانِ حل گره داستانی به رو بگه ارزش تکرار نداره و یک اثر یک‌بار مصرف هست.

اما اثری که محوریت داستان رسیدن به پازل اصلی نباشه، با تکرار مسیری که طی کردیم و با دونستن اینکه آخرش چی میشه، ارزش خودش رو از دست نمیده.

در واقع توی اثر «چگونه» اهمیت داره. اینکه چرا یا چطور شد که به اینجا رسیدیم.

نه اینکه فقط آخر داستان «چی» شد.

به نظرم اگر خالق یه اثر داستانی مهارت کافی برای نشون دادن مسیری که شخصیت‌ها طی می‌کنن رو داشته باشه، دیگه اینکه آخر داستان چی‌ قراره بشه مهم نیست.

روند مهم است و مسیری که طی میشه.

اثری که صرفا سوژه اصلی اون یه پایان‌بندی عجیب و غیرمنتظره و… باشه و کل داستان برای رسیدن به اون نقطه طراحی شده باشه، می‌تونه ارزش تکرار نداشته باشه! یعنی با یک بار خوندن یک رمان یا یک بار دیدن یک فیلم دیگه می‌دونیم چی شده و چی قراره بشه.

ولی به‌نظرم چیزی ماندگار میشه که مسیر رسیدن به نقطه پایانش جذاب باشه. به اصطلاح مسیر تغییر شخصیت و کارهای اون اولیت اصلی داستان باشه.

اسپویل خودخواسته؛ داستان رو خودم لو میدم!

ترکیب اسم قشنگی شد؛ «اسپویل خودخواسته» 😊

بعضی‌ها از خالقین اثر خودشون همون اول محتوای قابل اسپویل شدن کارشون رو میگن.

الان دقیق یادم نیست ولی مطمئنم توی فیلم‌هایی دیدم که مثلا راوی همون اول اطلاعات داستان رو لو میده. ولی خب توی رمان به دلیل اینکه به‌تازگی به این مورد برخورد کردم می‌تونم راحت‌تر مثال بزنم.

رمان تونل نوشته‌ی ارسنتو ساباتو، با این جمله شروع میشه: «کافی است بگویم که من خوآن پاپلو کاستل هستم، نقاشی که ماریا ایریبارنه را کُشت.»

تمام.

این اتفاقی بود که می‌تونست گفته نشه و دقیقا در پایان رمان اون رو متوجه بشیم. ولی نویسنده ترجیح داده اون رو همین اول بگه. چرا؟ چون هدف و پیام اصلی داستان چیز دیگه‌ای هست. در واقع جمله‌ای که می‌بایست آخر کتاب می‌بود رو نویسنده برداشته گذاشته اول ولی ما همچنان اون رو می‌خونیم. این‌جا است که میگم «چگونه» اهمیت داره نه صرفا «چی» شدن.

توی سینما هم کارگردانی مثل آلفرد هیچکاک همین‌کار رو به شکل زیرکانه‌‌تری انجام میده. مثلا در «سرگیجه» بخش مقدمه‌ی فیلم، تقریبا همون پایان‌بندی فیلم هست.

بعضی‌ها هم مثل مارتین اسکورسیزی در فیلم مثل «راننده تاکسی» تقریبا در نیمه‌ی داستان، اتفاق نهایی رو -به‌شکل سینمایی- شرح میدن.

اما این اثرهای بزرگ رو وقتی یک‌بار می‌بینیم دیگه به خودمون نمیگیم که: خب اینو میدونم چی میشه دیگه، برم یه چیز دیگه بخونم/ببینم. اتفاقا در تکرار و برخورد دوباره با اثر هست که با حتی بیشتر از بار قبلی ازش لذت می‌بریم.

در نهایت؛ اسپویل نکنیم

در نهایت واقعا اسپویل کردن درست نیست. ولی کاری به درست و غلط بودنش ندارم. در واقع توی این یادداشت می‌خواستم بگم که اثرهایی که اسپویل کردن توشون بی‌معنیه و بارها و بارها مواجه شدن با داستانشون همچنان جذابه، اثرهای بزرگ‌تر و ارزشمندتری هستن.

ولی هستن اثرهایی که کلا داستان با تیکه آخر پازل در فینال اثر تکمیل میشه و لو دادنش لذت اون رو کم میکنه.

شما چطور فکر می‌کنید؟

خوشحال میشم نظرتون رو بدونم. برام کامنت بزارید. اگر هم یادداشت رو دوست داشتید اون رو برای دوستانتون هم بفرستید.

اشتراک در
اطلاع از
guest

6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Aida
Aida
3 سال قبل

قشنگ گفتی،و حالب بود واسم نوشتهات،چرا بارهه پیش اومده یه فیلم معمایی و هیجانی دیدم ولی وقتی برام معماش حل شده دیگه دوس نداشتم ییار دیگه ببینمش،ولی بسیار فیلم هایی هست که چندبار دیدم اونارو و به نظرم روندش خیلی خوب و دلچسب بوده

hsalimzade
hsalimzade
3 سال قبل

کتاب ” استخوان های دوست داشتنی ” هم نمونه ای از اسپویل خودخواسته اس ، با این جمله شروع میشه : ” من چهارده سالم بود که در شش دسامبر هزارو نهصد و هفتاد وسه به قتل رسیدم”

دانیال
3 سال قبل

سلام. میتونم یه سوال ازتون بپرسم؟ منم تو سایت وبلاگی خودم از این قالبی که شما رو همین سایتتون نصب کردید استفاده میکنم.
میخواستم ازتون بپرسم موقعی که عکسی واسه پستی که مینویسی آپلود میکنین، چه کاری انجام میدی که حاشیه های عکس بجای نوک تیز بودن، یه مقدار گرد میشه؟؟
از کد css خاصی استفاده میکنین؟ ممنون میشم منو راهنمایی کنی مرسی