ما اپلیکیشنهای موبایلمون رو آپدیت میکنیم.
/حتی واتساپی رو که میدونیم قرار نیست چیزی توش تغییر کنه 🙂
موبایلمون رو بعد یه مدت عوض میکنیم، لباسهامون رو، مدل مو و… همینطور از همون دست و موبایل بگیرید بیاید بالا. همهچی رو کاملتر و بهتر از قبل میکنیم یا کلا عوض میکنیم که اونم در نتیجه باعث بهتر شدن میشه قاعدتا.
اما چرا وقتی به مغز میرسیم این جریان متوقف میشه؟
انگار سالها یاد گرفتیم که هر چی اومد توی مغزمون باید درست مثل همون روزی که وارد شد باقی بمونه و نباید تغییر کنه.
همش یه فکر/ایده/نظر/عقیده/حرف جدید وارد مغزمون میشه و همونجا میمونه. پشت سر هم این موارد اضافه میشن و روی هم رسوب میکنن.
به چیزهایی مطمئن میشم و باور میکنیم و دیگه انگار تا ته دنیا باید ازشون نگهداری کنیم.
تبدیل به عقیدهی ما میشن و سفت و محکم ازش دفاع میکنیم! بدون اینکه کوچکترین ایرادی بهشون بگیریم. در برابر عقیدهی مخالف شروع به جنگ میکنیم یا اصلا به رسمیت نمیشناسیمش (گوش نمیدیم).
توی منابع زیادی در خصوص سوگیری تایید (Confirmation Bias) خوندم و دیدم و شنیدم. این خطای شناختی مغز میگه:
ما اطلاعاتی رو جمعآوری و ذخیره میکنیم که با نظرات و تفکرات قبلی ما همخوانی داشته باشه و اونا رو تایید کنه.
در نتیجه به دنبال شواهد متناقض نمیریم. حرف مخالف رو نمیشنویم و فقط حرف و نظر خودمون هر روز تقویت میشه.
تا جایی این مورد پیش میره که حتی تصور نمیتونیم بکنیم که دیدگاهی متفاوت با دیدگاه ما وجود داشته باشه!
گروه تشکیل میدیم، گروه خوبا و عاقلا که ما توشیم. و بقیه که بد و بیعقلن. واقعا همینطوره.
به نظرم افتخاری توی این نیست که سالها یه نظر رو بهش اعتقاد داشته باشیم و فکر کنیم همون درسته. برعکس هرچی بیشتر زمان میگذره فکر میکنم باید دیدگاههای متفاوت رو راحتتر قبول کنیم.
منظورم این نیست که هرچی دیدگاه متفاوت هست رو باید بپذیریم! منظورم فکر به اینه که؛ بله دیدگاهی که من دارم، نقطهی مقابلی هم داره و همونطور که دیدگاه من برای خودم مهمه و ارزش داره، برای طرف مقابل هم همین وضعیت هست.
فکر به اینکه دیدگاه من برتره و درستتره بهنظرم مسخرهس.
فکر کنم باید بپذیریم که برداشت و نظر ما از یک موضوع، حکم نهایی در مورد اون نیست.
بعدا خیلی خیلی بیشتر در مورد این موضوعات مینویسم، این باشه برای شروع 🙂