برای شروع سری مطالبی که میخوام توی وبلاگم بنوسیم، تصمیم دارم که علاقهمندیهای خودم رو معرفی کنم. توی اولین یادداشت بهصورت تیتروار اونا رو معرفی کردم اما حالا میخوام در قالب یک پست کامل هر کدوم رو توضیح بدم. در واقع توضیح بدم که من چرا به اونا علاقه دارم و در این سن برام جذاب هستن و دوست دارم که دنبالشون کنم. این رو هم بگم که موضوعات مورد علاقهی من دستهبندیهای اصلی وبلاگ هستن.
داستان مهمترین علاقهمندی من هست. به این دلیل که به ما امکان تجربه یک زندگی جدید رو میده. داستان توی هر مدیومی که باشه بالاخره یک تجربه جدید برای ما ایجاد میکنه. حالا بسته بهنوع مدیومی که داستان داره توش تعریف میشه میزان اثرگذاری اون و گرفتن تجربه ازش فرق میکنه.
تجربه و داستان
به عقیده خیلی از کتابخوانهای حرفهای، رمان بهترین چارچوب برای روایت کردن یک داستان هست. و داستانها از طریق رمان -خوب- میتونن به ما تزریق بشن! زندگی و تجربه شخصیتها میتونه تبدیل به زندگی و تجربه خود ما بشه. این اهمیت داستان در رمان هست. چیزی که در سینما/شعر/موسیقی/بازی ویدیویی شاید سطحیتر باشه. از قول مسعود فراستی (منتقد) دوست دارم اشاره کنم که: رمان لایهلایه روی ما رسوب میکنه و ذرهذره اون تجربه شخصیت داستان، تجربه ما میشه. در حالی که سینما سطحیتر هست و بهاندازهی رمان نمیتونه تاثیر بزاره.
البته خب طبیعتا هر داستانی نمیتونه این تاثیر رو بزاره. احتمالا مهمترین عامل در تاثیرگذاری یک داستان، نویسنده اون و بهطور کلی جهانبینی اون هست. و بعد هم فکر میکنم تکنیکهای نوشتن و قصهگویی اهمیت داشته باشه.
خیلی زیاد از تاثیر تجربه زیست نویسنده روی داستان شنیدم. اینکه نویسنده باید خودش بهنوعی تجربههای مختلفی رو داشته باشه تا بتونه اونا رو در قالب یک داستان به هم پیوند بزنه. این مورد یکم من رو نگران میکنه! چون بهتازگی بیست سال اول زندگیم رو تموم کردم و تجربههای خیلی زیادی ندارم، این احساس نگرانی رو از بابت اینکه شاید نتونم خوب داستان بنویسم دارم ولی خب احتمالا زمان زیاد هست برای تجربه کردن.
بهشخصه داستاننویسی رو بیشتر خود داستان -خوندن- دوست دارم. و یکی از اهداف جدی زندگی من این هست که روزی بتونم بهعنوان نویسندهی داستان/رمان شناخته بشم.
داستاننویسی > داستان
من به داستاننویسی بیشتر علاقه دارم. اینکه بتونم قصه تعریف کنم و شخصیت بسازم.
یه بار توییت کرده بودم که: بیچاره قهرمانهایی که در مغز شما مشغول تماشای صفحه موبایلتان هستند.
واقعا معتقدم که مغز و ذهن همه ما کلی داستان و شخصیت و قهرمان تو خودش داره. فقط کافیه که ما بهشون فکر کنیم، تمرین کنیم و شروع کنیم به نوشتن. شخصیتهای ما کمکم خودشون رو روی کاغذ نشون میدن.
من زیاد برای خودم طرح داستان مینویسم. بهاصطلاح جان تروبی (نویسنده)، پیشفرض داستانی مینویسم. یعنی روایت کامل یک داستان در یک خط. توی پیشفرض نوشتن باید مسیر شخصیت و کاری که میخواد انجام بده رو مشخص کرد. با همین داستانهای یک خطی آدم کلی ایده برای چیزهای دیگه میگیره. ایده داستانهای جدید و شخصیتهای جدید.
وقتی روی یکیشون وقت بزاره اون رو میتونه تبدیل به داستان بکنه. داستانی که زنده میشه! شخصیتهایی که جون میگیرن و حرف میزنن. برام زیاد پیش اومده که وقتی میخوام ادامه رمانی رو که قبلا شروع کردم رو بخونم، بهخودم میگم: برم ببینم بقیه داستان قراره قهرمان قراره چکار کنه و چی نشونم بده! انگار که اون شخصیت ثابت توی اون صفحه میایسته و منتظر میمونه تا ما دوباره با خوندن اجازه بدیم به حرکتش ادامه بده.
این حسی که شخصیتهای جدید رو خلق کنی و اجازه بدی وارد این دنیا بشن رو خیلی دوست دارم. و همچنین دوست دارم این حس رو برای بقیه تعریف کنم و اشتراک بزارم تا اونا هم به نوشتن داستان ترغیب بشن. داستانهای خیلی دنیای جذابی دارن.
در رئالیستیترین حالت ممکن یک داستان هم باز داریم با دنیایی مواجه میشیم که با اینکه شباهتهایی با محیط ما داره ولی یک دنیای دیگهس. دنیای داستان ماست. و چقدر خوبه که ما بتونیم دنیایهای بیشتری رو برای این دنیا خلق کنیم.
کلی ایده و کلی طرح مطمئنا توی ذهن همه ماست. فقط کافیه که یکم روشون کار کنیم و وقت بزاریم. همین که شخصیتها بیرون بیان، خودشون داستان رو پیش میبرن!
ما یک دنیای واقعی داریم و امکان زیست و تجربه محدودی داریم ولی با نوشتن داستان میشه دنیایهای دیگهای ساخت که موازی با دنیای ما حرکت کنن.
همینقدر توضیح فکر میکنم برای نشون دادن دلیل علاقم به داستان و داستاننویسی کافی باشه ولی حتما مطالعات خودم توی این موارد رو توی وبلاگ باهاتون بهاشتراک میزارم. کتابها و منابع مختلفی رو در خصوص داستاننویسی و نویسندگی دنبال میکنم و چون پیگیر این موضوع هستم همیشه یادداشتبرداری میکنم ازشون. توی این وبلاگ و توی دستهبندی نویسندگی بهزودی نتایج مطالعات و چیزهایی که یاد میگیرم رو منتشر میکنم.
مرسی از اینکه این مطلب من رو خوندید. اگر دوست داشتید میتونید از طریق آیکون رسانههای اجتماعی زیر این مطلب رو به دوستانتون هم پیشنهاد بدید.
خیلی خیلی خوشحال میشم که نظرتون رو برام ارسال کنید.
همیشه از نوشتن فراری بودم تا اینکه با کتاب های جولیا کامرون آشنا شدم
” ننوشتن یعنی تنهائی”
این بزرگترین هدیه ای بود که از اون کتاب ها گرفتم و با اینکه آدم های زیادی رو توی زندگیم نگه نمیدارم اصلا حس تنهائی ندارم.
توصیه میکنم اگر کتاب های ایشون رو نخوندید حتما شروع کنید. فصل جدیدی تو زندگیتون شروع میشه.
بنویسید و حتما برای ما به اشتراک بگذارید 🙂
مرسی بابت معرفی این نویسنده حتما پیگیرش میشم.
ممنون، امیدوارم خوب بنویسم 🙂
سلام. یادداشت تون خیلی خوب بود. من هم مثل شما تجربه های زیادی ندارم و به خاطر همین می ترسم نوشتن رو شروع کنم. خیلی خوشحال میشم تجربیات تون تو داستان نویسی رو بخونم. سایت تون رو حتما دنبال می کنم.
سلام، وقتبخیر
مرسی ممنونم. من هم همیشه ترس داشتم و فقط تو ذهنم به ایدههای داستانام فکر میکردم ولی کمکم اونا رو روی کاغذ اوردم. الان هم که دارم سعی میکنم در موردشون و نحوه نگارششون بنویسم و اطلاعاتم رو منتشر کنم بهنظرم داره اتفاقهای خوبی برام میوفته. حتما هر اطلاعاتی که دارم و هر اطلاعاتی که بدست بیارم رو منتشر میکنم و منم خوشحال میشم که بخونید و نظرتون رو در موردش ارسال کنید. 🙏